Roger Ebert, 1942 - 2013 |
او بدل به موجودی
یگانه شده است: «ادیب»ی که صدایش از جهانِ سینما به گوش میرسد. بنا به سنت، یک
ادیب نه دانشگاهی بود و نه ژورنالیست. او جُستارنویسی عمیقن آگاه بود، که از شورِ
لحظهها یک گام پس مینشست تا از خلالِ دانشِ انسانیاش، تکانههای عمیقتر را در
سیر فرهنگ درک کند.
ایبرت را نخستین ادیبی میشناسم که بصیرتش نه از فرهنگِ مکتوب، که از مهمترین مدیومِ هنری قرن بیستم جوشیده است. ایدههای او در جهانِ سینما غوطهور شدهاند. درست همانطور که ادیبِ سنتی جهان را از خلال فرهنگِ مکتوب میدید، راجر در دین، تاریخ و روابط انسانی بواسطهی آنچه که سینما از زندگی بشری به او نشان داده بود، تأمل میکرد.
ایبرت را نخستین ادیبی میشناسم که بصیرتش نه از فرهنگِ مکتوب، که از مهمترین مدیومِ هنری قرن بیستم جوشیده است. ایدههای او در جهانِ سینما غوطهور شدهاند. درست همانطور که ادیبِ سنتی جهان را از خلال فرهنگِ مکتوب میدید، راجر در دین، تاریخ و روابط انسانی بواسطهی آنچه که سینما از زندگی بشری به او نشان داده بود، تأمل میکرد.
ایبرت میتواند یک
صحنه [از فیلم] را فقط با یک جمله زنده کند. او چشم و گوشِ تیزی دارد؛ به جزئیاتی
در پسزمینهی یک نما توجه میکند و میتواند از استراتژیهای کارگردان در ترکیببندی
هم یاد کند. (بقیهی ما برای این کار باید از تصویرِ فریمِ فیلم استفاده کنیم.) او
با نقلِ یک دیالوگ به قلب فیلم دست مییابد. در شورش بیدلیل همه آن لحظه
را به یاد میآورند که جیمز دین، گریان، به جرّوُبحثِ والدینش پاسخ میدهد:
«هردوتون وجودِ منو جریحهدار کردین». اما آن صحنه برای این به یادمان مانده که
تبدیل به یک کلیشه شده است. ایبرت دنبالهاش را به یادمان میآورد، دیالوگِ
نامتعارفتری که انعکاسدهندهی آشوبِ نوجوانیِ جیم است: «تو یه چیز میگی، اون یه
چیزِ دیگه، و همهچی دوباره برمیگرده به حالت اول.» و همین جزء ایبرت را به سوی
تأمّلِ اندیشیدهای در این باره هدایت میکند که چطور این صحنه و دیگر صحنههای
مشابهش راه به ملالتی میبرند که عمیقتر از یک ناخشنودیِ منحصر به دههی ۱۹۵۰
است، نظری به یک شکِّ اگزیستانسیال که میگوید زندگی به خودیِ خود بیمعناست.
این گشودگی و عدم اطمینان، فیلمی را به بار میآورد که از گسستگیهای (احتمالن ناخواستهاش) گریزی ندارد. «مثل قهرمانش، شورش بیدلیل هم میخواهد از فرط استیصال چیزی بگوید که نمیداند چیست. اگر میدانست، افسونش را از دست میداد.»
این گشودگی و عدم اطمینان، فیلمی را به بار میآورد که از گسستگیهای (احتمالن ناخواستهاش) گریزی ندارد. «مثل قهرمانش، شورش بیدلیل هم میخواهد از فرط استیصال چیزی بگوید که نمیداند چیست. اگر میدانست، افسونش را از دست میداد.»
بریدههایی از مقدمهی دیوید
بُردول بر جلدِ سومِ فیلمهای بزرگِ راجر ایبرت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر