منطقی بود که در
مواجهه با فیلم درخت زندگی بسیاری پای کتاب پروست، «در جست-و-جوی زمان از دست
رفته»، را به میان بیاورند؛ جک میانسال هم همچون راویِ «جستجو...» به دنبال
بازیابی گذشتهی از دست رفته/ گمشده ی خود است و به نظر میرسد برای هر دو زمانِ
حال و اکنون جز با قرار گرفتن در منظومهی زمانها و دورانها کامل نمیشود. راویِ
«جستجو...» زمانی میتواند نوشتن کتابش را بهواقع آغاز کند که گذشته را بازیافته
باشد و جک زمانی میتواند در زمان حال به آرامش برسد که بتواند با فقدانِ تا به
امروز رسیدهی مرگ برادر و همهی خاطرات از دست رفتهی همراه این فقدان کنار
بیاید.
اما تا آنجا که به
چشم نگارندهی این سطور آمده بررسی نسبت میان کتاب پروست و فیلم مالیک از حد
اشاراتی بدیهی – مشابه آنچه که در بالا
آمد – فراتر نرفته. از سوی دیگر اگر بنا
بر یافتن همسانیهای از این دست باشد، من «درخت زندگی» را اثری بیشتر وولفی میدانم
تا پروستی؛ و سعی کردهام این نگاه را در نقدی که بر فیلم نوشتهام، توضیح دهم.
اما به هر حال وسوسهی مقایسهی میان کتاب پروست و فیلم مالیک، چیزی نیست که بتوان
بهراحتی از آن گذشت.
در بازیِ بزرگمقیاسها
و کوچکمقیاسها، که خودِ فیلم طرح آن را میریزد، گاهی میتوان در محدودهی یک
کوچکمقیاس باقی ماند و کارِ سنجشِ فیلم را به آن محدود کرد؛ کوچکمقیاسِ ما – اگر
درست طرحریزی شده باشد – با قرار گرفتن در منظومهی رابطهی مخاطب و اثر، خودْ
قادر است نسبتی بجا با بزرگمقیاسها و تمامیت اثر برقرار کند. قصد من در این
نوشتارْ پرداختن – و محدود ماندن – به یک لحظهی خاص از فیلم است:
نخستین مواجههی ما
با جکِ بزرگسال در زمان حال پس از گذشت بیش از ۱۰ دقیقه از فیلم اتفاق میافتد. از
آغاز فیلم تا این لحظه شاهد تصاویر پراکندهای هستیم از گذشتههایی که جک – منطقن – در آنها حاضر بوده و نبوده؛ همچنین
تصاویری از جکِ بزرگسال سرگردان در یک صحرا و در حال عبور از دری تنها و بیساختمان
در دل صحرا؛ و تصاویر در حال عبور و خالی از حضور انسانی از خیابانها. سلسلهی
این تصاویر ناگهان قطع میشود به تصویری از جک در رختخواب که گویی در همان آنْ از
خواب پریده. برش ناگهانیِ سلسلهی تصاویر و صدا به بیداریِ جک، فضای حاکم بر تصویر
در چند لحظهی کوتاهِ امتدادِ بیداری، و بازی شان پن در این لحظات، آن کیفیت خاص
لحظهی از خواب پریدن را برای بیننده میسازد که فردِ ناگهان از-خواب-پریده در آنْ
رشتهی منطقی زمان و مکان اکنونیاش را گم کرده و به چند لحظه زمان نیاز دارد تا
اکنونِ خود را باز یابد و متوجه تمایز جهان خواب و بیداری شود. گمان میکنم وضعیتی
را که از آن صحبت میکنم – و مالیک موفق به خلق کیفیت یکتای آن در تصویر سینمایی
شده – همهی ما بارها تجربه کردهایم؛ وضعیتی که از فرط تکرار برای همه کاملن
طبیعی مینماید اما هیچگاه عادتی نمیشود و در هر بارِ دوبارهی تجربهاش، فرد
در آن چند لحظهی نخسینِ بیداری خود را گمگشتهای در این دنیا احساس میکند.
این لحظهی ویژهی
بیداری یکی از کلیدیترین لحظهها در «جست-و-جوی زمان از دست رفته» است. پروست در
آغازینصفحاتِ «جستجو...» که شرحِ بیدار-خوابیِ راوی است، مینویسد:
«آدم خفته رشتهی
ساعتها و ترتیب سالها و افلاک را حلقهوار در پیرامون دارد. بیدار که میشود، بهغریزه
به آنها نظری میاندازد و در یک ثانیه میتواند جای خود را بر روی زمین، و زمانی
را که تا هنگام بیداری او گذشته است، دریابد؛ اما میشود که رشتهها در هم بپیچد،
و بگسلد. [...] در لحظهی گشودن پلکها... به همان گونه که نمیدانستم کجا هستم در
لحظهی اول نمیدانستم حتا کیستم؛ تنها احساسی ساده و بدوی از وجود داشتم آنگونه
که جانوری میتواند در ژرفای خود حس کند؛ از انسان غارنشین هم سادهتر بودم؛ [...]
در یک ثانیه از ورای قرنها تمدن میگذشتم... و سپس... ، آهسته آهسته تصویر اصلیِ
من مرا بازمیساخت.»[۱]
توصیف پروست را میتوان
شرح آنچه در همان چند لحظه بر جک گذشت دانست، و البته جملهی نخستینِ پروست بر
جهان پیش از بیداری دلالت دارد که اینیکی نیز بهخوبی توصیفگر کیفیت جهان فیلم
پیش از بیداری جک است. در اینجا باید توجه کنیم که همانطور که سراسر جهان پهناور
«جستجو...» از ذهن راوی بیرون میآید و سپس خود او را نیز چون جزئی در بر میگیرد
و درنهایت باز به او ختم میشود [کلی که از دلِ جزء زاده میشود، جزئی که درنهایت
تبدیل به کل میشود؛ بازیِ کوچکمقیاس و بزرگمقیاس]، جهان «درخت زندگی» نیز علیرغم
تغییر زاویهی دیدهای متعدد، از ذهن جک
بیرون میآید، گسترش مییابد و جک را در بر میگیرد و درنهایت به او ختم میشود [تصویرِ
پایانی فیلم از لبخند محو جک].
اما گرچه فرد بعد از
گذشت کوتاهلحظههاییْ زمان و مکانِ اکنونیاش و در نتیجه خود را باز مییابد، وضعیتِ
«رشتهی ساعتها و ترتیب سالها و افلاک را حلقهوار در پیرامون داشتن»ِ پیش از بیداری را از دست میدهد. او نظمی
منطقی و برساخته را جایگزین وضعیت پیش از بیداری میکند که انسان خفته در آن زمانها
و مکانهای مختلف را بر مداری پیرامونِ خود دارد. اگر جهان پیش از بیداری [میتوان
آن را جهان زهدانی نامید؟ و از آن نتیجه گرفت که جهان پیش از بیداری = جهانِ پیش
از تولد = ناجهانِ پیش از شکلگیری جهان = (و حتا) جهان کودکی پیش از بزرگسالی= (و
در یک کلام) جهان از دست رفته] واجد نظمی خودانگیخته است که چنین وحدتِ در کثرتی
از زمانها و مکانهای مختلف را ممکن میکند، بازیافتن این وحدتِ در کثرت در
بیداری، نیازمند تلاشی پیگیر و طاقتفرسا از سوی آدمی است. میتوان بدنهی هر دو
اثر («جستجو...» و «درخت زندگی») و گسترهی وسیع آنها را شرح تلاش دو راوی برای
بازیافتن جهان از دست رفته دانست.
اما فرایند خودآگاهی
به جهان از دست رفته، و میل به بازیافتن آن را باید در همان لحظات بحرانیِ پس از
بیداری جستجو کرد. ژرژ پوله در پژوهش درخشان خود پیرامون «فضای پروستي»[۲]،
این لحظات را سراسر تشویشآلود و تراژیک توصیف میکند؛ تراژیک از این لحاظ
که اینها لحظههایی رها شده به حال خود هستند و انسان در آنها – به تعبیر پروست – حتا
نمیداند کیست: «تنها احساسی ساده
و بدوی از وجود داشتم آنگونه که جانوری میتواند در ژرفای خود حس کند؛ از انسان
غارنشین هم سادهتر بودم.»؛ یک تُهیِ بزرگ، یک فقدانِ عظیم، در حجم بسیار
فشردهای زمان. پس خودآگاهی نسبت به این فقدان است که میتواند جک / راوی را به
بازیافتن گذشته برانگیزد. و فراموش نکنیم که بازیابی گذشته درحقیقت تکمیل کردن
منظومهی زمانها و مکانهاست، پس دیدی گذشتهنگر ندارد. جک / راوی برای قدم گذاشتن
به آینده – بهشرطی که بخواهد تمامِ گسترهی حضور را همواره حاضر داشته باشد و
مانند سیر خطیِ زمان، گذشتهها را پسِ پشت جا نگذارد – ناچار از تکمیل این منظومه
است.
این چنین است که جک،
مانند روای جستجو، برای بازیابی زمانها و مکانهای از دست رفته / گم شده [زمانهی
کودکی / خانهی کودکی = زمانهی پیش از تولد / جهانِ زیر آب = زمانهی پیدایشِ
جهان / جهان] باید به نظمِ پیش از بیداری و زمانها و مکانهای – بی ترتیبِ مشخص –
معلق در مدارهای خواب رجوع کند، و از
میانهْ وارد شدن به همهچیز و از میانه بیرون رفتن از آنها در جهانِ فیلم از همین
روست.
پس میتوان لحظهی
بیداری جک در «درخت زندگی» را لحظهای عمیقن پروستی به شمار آورد، بهخصوص که این
لحظه، در چند صحنه بعدتر، توالیِ منطقیِ دیگری هم مییابد که در کتاب پروست مابهازا
دارد. جک پس از بیداری و پیش از ترک خانه شمعی میافروزد که سراسر سیر بیداریِ او
در گذشته میان این تصویر از شمع و تکرارِ آن در لحظات پایانی فیلم میگذرد. این
شمع دقیقن مشابه شمعی است در کلیسای سالهای کودکی که تصویر آن را نیز در خاطرات
جک میبینیم [۳]. در «جستجو...» هم از پیِ سخن گفتن از این لحظاتِ نخستینِ بیداری،
[البته با وقفهای مهم در شرحِ بوسهی شببخیر مادر] به صفحههای بسیار مشهور
شیرینی مادلن میرسیم. راوی با چشیدن طعم یک شیرینی مادلنِ خیسانده در چای، ناگهان
دوران کودکی خود در بلبک و تمام آن مکانهای فراموششده را باز مییابد، و بهخاطر میآورد
که در سالهای کودکی در بلبک، در خانهی عمه لئونی، همین شیرینی را در چای خیسانده
و خورده بوده:
«و من ، دلتنگ از روز
غمناک و چشمانداز فردای اندوهبار، قاشقی از چای را که تکهای کلوچه [پتیت مادلن]
در آن خیسانده بودم بیاراده به دهان بردم. اما در همان آنی که جرعهی آمیخته با
خردههای شیرینی به دهنم رسید یکه خوردم، حواسم پی حالت شگرفی رفت که در درونم
انگیخته شده بود. [...] چه تردید دشواری هربار که ذهن حس میکند از خودش عقب میافتد؛
هنگامی که او، جوینده، خود سرتاسر ِ همان سرزمین ناشناختهای است که باید در آن
بجوید. [...] و ناگهان خاطره سر رسید. آن مزه از آن کولچهای بود که صبح یکشنبه در
کومبره هنگامی که به اتاق عمه لئونی رفتم... نوشیدم. [...] ... مردمان روستا و
خانههای کوچکشان و همهی کومبره و کلیسا و پیرامونش همه شکل و بُعد یافتند و شهر
و باغها از فنجان چایم سربرآوردند.» [۴]
آری، و اینچنین است
که جهان از دست رفتهی «درخت زندگی» از دل آن لحظههای برزخیِ پس از بیداریِ جک سر
برمیآورند.
ـــــــــــــــــــ
[۱.] «درجست-و-جوی
زمان از دست رفته»، ج.۱: طرف خانهی سوان (ص. ۶۶،۶۷)/ مارسل پروست/ مهدی سحابی/
نشر مرکز
[۲.] «فضای پروستی»/
ژرژ پوله/ وحید قسمتی/ نشر ققنوس؛ در نوشتن این متن بهرهی زیادی از کتاب پوله بردهام.
[۳.] شمع آبی وصل میشود
به شمعهای مشابه در کلیسا و بعد به شمعهای دست فرشته در دنیای پیش از تولد. بهاعتقاد
من –همانطور که در نوشتهام روی فیلم گفتهام– شمعها نقطههایی هستند که این سه
زمان/جهان در آنجا بر هم منطبق میشوند و امکان رفت و برگشت میان آنها به وجود میآید.
و اگر همین معنا را بگیریم و پارهای نشانههای دیگر، شمعی که جک بزرگسال روشن میکند
بهنوعی همان شیرینی «مادلن» است که مارسلِ راویِ «جستجو...» میخورد و ناگهان به
جهان گذشتهی کودکیاش در کومبره و خانهی عمه لئونی باز میگردد.
+ «جهان فیلم بر مدار خانه میگردد، شعلهها
جهانها را به هم وصل میکنند.»/ «موجها و ساعتها»، امیر خضراییمنش، تجربه.
+ «وقتی بهسبب غیبت عزیزی، در خانهای، خلاء ـی
بزرگ پدید میآید، چونکه جایش خالی است، چراغی به حضور شخص غایب دوام میبخشد و با
شکیبایی خاصْ چراغ چشم به راه کسی است که هجرت کرده است. چراغ همهی خاطرات زندگانی
خانواده، همهی یادهای دوران کودکی، همهی خاطرات هر دوران کودکی را زنده نگاه میدارد.
چراغ، روحی است که در اتاقش و در هر اتاقی،شبها بیدار است و مراقب و دیدهبان. با
چراغ به مأمن خیالبافی شبانه، به خانههای قدیم، خانههای از دست شده که هنوز در
خوابهایمان، همان ساکنان باوفای قدیمی را دارند، پا مینهیم.»/ «شعلهی شمع»/ گاستون
باشلار/ جلال ستاری/ انتشارات توس.
[۴.] «جستجو...»،
ج.۱: طرف خانهی سوان(ص. ۱۱۱،۱۱۲،۱۱۴،۱۱۵).
شمارهی صفحههای «طرف خانهی سوان» براساس چاپ هفتم
(۱۳۸۵) کتاب است؛ ممکن است در چاپهای پیشین یا چاپ پسین دورهی هفت جلدی،
شمارهی صفحهها متفاوت باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر